حسام ســرا
| ||
اپیزود اول: راه که می افتم فکر ترافیک کلافه ام می کند وارد بزرگراه می شوم ، دلم می خواهد تند برانم ومی رانم ،جاده کشش لازم را دارد به این فکر می کنم که اگر بخشی ازاین پول نفت را ـــ که قرار بود سر سفره های مردم آورده شود وبه هر دلیل نشد یا... ـــ در همین جاده سازی وایمن کردن راهها به کار گیرند وجان مردم را ازخطر دور دارند چه خدمت بزرگی کرده اند شاید وقتی جان مردم مهم شد این موضوع اهمیت بیشتری پیدا کند . اپیزود دوم : درامامزاده نطنز زنی را دیدم که باحالتی بین بیم وامید پارچه ای را به زور بر ضریح گره می زد و وردی می خواند ، نمی دانم به چه فکر می کرد سیمایش نشان از خواسته ای داشت آن هم بیشتر دنیایی . اپیزود سوم : نمایشگاه امیر کبیر ، مواد غذایی امیر کبیر ، رستوران امیر کبیر ، خشک شویی امیر کبیر ، لوازم خانگی امیر کبیر ،بلوار امیر کبیر،ورزشگاه امیر کبیر ودهها مورد مشابه دیگر . می دانم که مردم کاشان در کشتن امیر کبیر نقشی نداشته اند واین را خودشان هم می دانند آیا این نام گذاری افراطی به نام امیر کبیر نشان از سپاس از خدمات اوست یااز روی جبران ؟افراط که نشده است ؟ اپیزود چهارم: در باره سیَلک وسابقه اش چیزهایی می دانستم وقتی تپه های سیلک رادیدم بی اختیار به گذشته ها پا گذاشتم به دور دست ها خیره شدم تاشاید رد پایی از هم نسلانم بیابم باقیمانده اجساد سه شهروند سیلکی را درمحفظه ای شیشه ای قرار داده بودن واکنون 5500 سال از مرگ آنها می گذشت می گویند وقتی پدران ما یعنی آریایی ها پای بدین دیار گذاشتند با ساکنان سیلک درگیر شدند ودرنبردی خونین آنها را شکست دادند وبه روایتی که گیرشمن نقل می کند زمینش را آتش زدند اجداد ما برای اسکان دراین سرزمین چه کارهایی که نکرده اند بعضی قابل دفاع وبرخی ...؟ برای تدفین وآداب ورسومی که برای مردگان وجود دارد فرهنگ ساکنان قبل از آریایی ها هنوز هم بر اعتقادات ما سنگینی می کند .... اپیزود پنجم : به ابیانه می رسیم ، وصفش را وعکسش را بارها خوانده ودیده ام اما دیدار حضوری چیز دیگری است روستای سرخ فام ابیانه در 40 کیلومتری شمال غربی نطنز در استان اصفهان و در دامنه کوه کرکس ، دریچه ای است به روی تاریخ و فرهنگ و هنر مردمان این سرزمین کهنسال . ابیانه را نه می توان در این چند سطر توصیف کرد و نه می توان از روزنه تنگ لنز دوربین به تصویر کشید. برای « دیدن » ابیانه باید این درهای بسته را به روی خود بگشایی . باید هنگام وارد شدن به خانه هایش سرت را خم کنی و کمی زیر تاق های چوبی خانه هایش پای سخن پیرزنان و پیرمردانش بنشینی تا از لابه لای درددل هایشان ناگفته های زندگی مردم این سامان را بشنوی . باید در کوچه پس کوچه های ابیانه قدم بزنی و به هر پستو و آب انبار و زیارتگاه و نیایشگاه سرک بکشی تا بتوانی نادیده های فرهنگ مردم این سامان را ببینی. اگر می خواهی این «رویای شرقی» را با همه زیبایی هایش ببینی. باید« خاکی بشوی » و بگذاری تا مچ پا در خاک خیس و سرخ و چسبناکش فرو بروی . باید برای سیراب شدن از راه پله های تاریک آب انبارهایش پایین بروی و کاسه دستانت را از آب گوارای برف و باران پر کنی و جرعه ای بنوشی. خانه های ابیانه را پله پله روی هم ساخته اند ، توگویی می خواسته اند آدمی را پله پله از خاک تا افلاک بالا ببرند. تن پوش های مردم ابیانه هنوز مُد عوض نکرده اند .هیچ کس نتوانست کلاه دیگری بر سر این مردم بگذارد و هنوز هم همان کلاه های نمدین و چارقد های گُل گُلی را می توان بر سر پیرمردان و پیرزنان ابیانه دید. هنوز هم پرقدرت ترین زیباترین و گران بهاترین وسیله نقلیه در کوچه پس کوچه های ابیانه همان چارپای دراز گوش و سخت کوش است. . شاید اجداد او نسل ها یاری رسان مردمان اینجا بوده اند و امروز او نیز هر باری را که بر روی دوشش بگذارند می برد و صدایش هم در نمی آید. شاید حداقل حُسن این مَرکب بی ادعا این باشد که هوا را آلوده نمی کند و کارت هوشمند سوخت هم نمی خواهد !
دبستان دانشوری ابیانه امسال 61 ساله شد ، اما افسوس که درش بسته است و دیگر از آن هیاهوی کودکانه در آن خبری نیست. تنها کاری که برای این دبستان کرده اند این است که نامش را عوض کرده اند و نام یکی از شهدای عزیز ابیانه را که برای پاسداشت مرزهای این کهن بوم و بر جان سپرده بر رویش گذاشتند. زنده نگهداشتن یاد و نام آنانی که در راه میهن جان سپردند خیلی زیباست ....
مردمی که به ابیانه آمده اند شادابی وروحیه دیگری دارند، شادند ؛ شاید به امید یافتن هویت ایرانی رنج سفر ومسیر پیچ درپیچ آن را به جان خریده اند ، ابیانه روستایی باستانی است که تکنولوژی جدید سیمایش را منهدم نکرده است وآن هم به همت مردان وزنان این دیار ونیز همت مسئولان فرهنگی است نمی دانم شاید زور مردم درپاسداشت از این هویت بر نیروی دولتمردان افزون باشد چرا که دردیگر جاها نیز دولت می خواست کاری کند اما ... نام مسجد ابیانه توجهم را جلب می کند "مسجد حاجتگاه" که" حاجتکاه" نوشته شده بود وچه فرقی می کند که حاجتگاه باشد یا حاجتکاه؟براستی که هرکس بانیت خالص خدای را بخواند وحاجتش را از او بخواهد درخواستش اجابت می شود ومن مانده ام که آن زن باید به خداوند پناه می برد یا امامزاده ؟وآیا شفاعت امامزاده مربوط به آن جهان است یا برطرف کردن نیازهای مادی وقسط وام ودرمان بیماری و..این جهان ؟ * * * * * * * ... من اینجا ریشه در خاکم. من اینجا عاشق این خاک از آلودگی پاکم. من اینجا تا نفس باقیست می مانم. من از اینجا چه می خواهم ، نمی دانم ! امید روشنایی گرچه دراین تیرگی ها نیست ، من اینجا باز در این دشت خشک تشنه می رانم. من اینجا روزی آخر از دل این خاک ، با دست تهی گل بر می افشانم. من اینجا روزی آخر از ستیغ کوه ، چون خورشید سرود فتح می خوانم ، و می دانم تو روزی باز خواهی گشت . زنده یاد فریدون مشیری وسفر به پایان می رسد با انبوه خاطراتش وتجربه ای که می گویند پختگی به همراه دارد .جایتان سبز
[ سه شنبه 87/1/13 ] [ 7:0 صبح ] [ اکبر حسامی ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |